سفارش تبلیغ
صبا ویژن



رجز خوانی شهید دستواره - هشت سال دفاع مقدس
درباره نویسنده
رجز خوانی شهید دستواره - هشت سال دفاع مقدس
تماس با نویسنده


آرشیو وبلاگ
تیر 1389


عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
رجز خوانی شهید دستواره - هشت سال دفاع مقدس

آمار بازدید
بازدید کل :94747
بازدید امروز : 6
 RSS 

   

رجز خوانی شهید دستواره

گلوله از همه طرف مى بارید. مجال تکان خوردن نداشتیم . سه نفرى داخل سنگرى که از کیسه هاى گونى تهیه شده بود ، پناه گرفته بودیم . بقیه بچه ها ، هر کدام در سنگرى قرار داشتند ...

نیروهاى ضد انقلاب ، مقر سپاه مریوان را محاصره کرده بودند. براى این که فرصت مقابله به ما ندهند ، براى یک لحظه هم آتش اسلحه هاى شان خاموش نمى شد. همان طور که گوشه سنگر پناه گرفته بودیم و لبه کیسه گونى ها بر اثر اصابت گلوله پاره پاره مى شد، سید محمدرضا دستواره با تبسم همیشگى گفت:

- بچه ها! مى خواهید حال همه ضد انقلاب ها رو بگیرم؟

با تعجب پرسیدیم: « چطورى ؟ آن هم زیر این باران تیر و آر پى جى ؟! »

سید خندید و گفت: « الان نشان مى دهم چه جورى »

و به یکباره بلند شد. لبه سنگر تا کمر او بود و از کمر به بالایش از سنگر بیرون. در حالى که خنده از لبانش دور نمى شد، فریاد زد:

- این منم سید رضا دستواره فرزند سید تقى ...

و سریع نشست. رگبار تیربارها شدت گرفت. لبخند روى لب ما هم جان گرفت. سید رضا قهقهه مى زد و مى گفت:

- دیدى چه جورى شاکیشون کردم ... حالا بدتر حالشون رو مى گیرم.

هرچه اصرار کردیم که دست از این شوخى خطرناک بردارد ، ثمرى نبخشید ، دوباره برخاست و فریاد زد:

- این سید رضا دستواره است که با شما حرف مى زند... شما ضد انقلاب هاى احمق هم هیچ غلطى نمى توانید بکنید...

و نشست. رگبار گلوله شدیدتر شد و خنده سیدرضا هم.

با شادى گفت : « مى خواهید دوباره بلند شوم ؟ ».

 



نویسنده » احسان بخش » ساعت 1:59 عصر روز چهارشنبه 89 تیر 23